چند روز پیش یعنی از هفتم عید رفتیم به نور؛بابای من که میشه بابابزرگ ریحانه خانم اونجا ویلا خریده که ماهم رفتیم پیششون.خیلی به ماخوش گذشت؛بعدا چند تا عکس از این سفر میذارم . ریحانه خانم یادگرفته با انگشتش به همه چیز اشاره میکنه ومیگه :این چیه؟ ،یا وقتی در بزنیم میگه :کیه؟ یه خاطره هم تعریف کنم از این سفر با دختر نازم:سر سفره ی ناهار نشسته بودیم و هرکدام مشغول ناهارهای خودمون بودیم و چون من قبل از ناهار خودمون به ریحانه ناهار میدم ایشون سیر بودن و مشغول بازی که یه دفعه صدای تق اومد و دیدیم بله ریحانه خانم یک کنترل و انداخت تو سطل ماست چکیده و چون همه باهم نگاهش کردیم اون یکی و هم انداخت.قیافه ی ما اون موقع واقعا دیدنی بود ؛مخصوص...